جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

من ترم آخرم!بله درسته. من ترم هشت هستم و این آخرین ترمیه که تو این دانشگاه هستم. ( بدون احتساب ترم جبران معدل که باید احتمالا بردارم. ) . وقتی بهش فکر میکنم..خب..اولین چیزی که به نظرم میرسه مسوولیته. نه فقط مسوولیتی که در قبال بقیه دارم ، بلکه بزرگترین مسوولیت اون چیزیه که من در قبال خودم دارم و شاید واقعا تا الان اینقدر جدی بهش فکر نکرده بودم. تا الان تنها چیزی که برام مهم بود تموم کردن لیسانس بود و کنکور و وارد شدن به ارشد که هنوز هیچ کدومش اتفاق نیفتاده ولی درمورد اولی این ترم اخرین ترمه. به این فکر میکنم که من به عنوان یک بزرگسال قرار هست که وارد جامعه بشم. دیگه نمیتونم به راحتی بپذیرم که تمام مخارجم به عهده ی بابا باشه هرچند که اون با اطمینان گفته که تا وقتی بخوام درس بخونم این قضیه از نظرش پذیرفتست و از ته دلش باهاش موافقه. از طرفی میدونم که وارد شدن به دوره ی ارشد،درس خوندن، پژوهش کردن...ساعت های طولانی کلاس زبان برای آیلتس و جی آر ای...و به طور کلی دو سال پیش روی من پر اهمیت ترین دو سال زندگیمه و نمیدونم که میتونم زمانمو بین تحصیل و کار تقسیم کنم یا نه. اما چیزی که بهش مطمانم ا جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4shiningskyb بازدید : 21 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 8:53

همه چی به طرز پیچیده ای پیچیده به هم دیگه! هفته ی دیگه امتحان اول پارسه هست و من هنوز سرفصل هارو تموم نکردم و این در حالتیه که امتحان بعدیش که میشه امتحان 50 درصد سه هفته بعدشه! استاد علم مواد رابطه ی خوبی این ترم باهام نداره و اگر شرایط اجازه بده شوخی شوخی یه مشت میکوبه پای چشمم و یک دو میذاره پای برگم! کلا به نظرش بچه هایی که معدلشون 13 بوده دوست داشتنی هستند و من بدبخت به دلیل نطقی که جلسه اول کردم حقمه که یه 7 بهم بده که معدلموداغون کنه. با همچین ادمی مواجه هستم و روزی صد بار با خودم فکر میکنم که واقعا؟ پارلا؟ واقعا؟ به خاطر ِ این استاد لعنتی این همه ترم منتظر بودی و علم موادو برنداشتی که برسی به ترم 7؟ :|تصمیم گرفتم کنکور هوافضا بدم و نصف زحمتی که تابستون کشیدم اتلاف وقت تلقی شد با این اوصاف. از سر فصلا عقبم ولی توصیه های ِ اقای ِ ح و تو استرس قرار دادنا و انتظارای ِ س اباعث میشه که با کمال پرویی ادامه بدم. تنها چیزی که سر جای خودش داره درست پیش میره کلاسای حل تمرینه که امیدوارم حداقل با این حجم وحشتناککاری به این یکی آسیب نرسونم.میدونید؟!نمیدونم طبیعیه یا نه؟! جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4shiningskyb بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت: 0:22

یه نگاه بهم کرد و گفت میدونی چی باعث میشه که بهت احترام زیادی بذارم؟ این که تو قوی ای. با این که اصلا بهت نمیاد. تو قوی ای و هرچیزی رو میگذرونی! هر بلایی که سرت میاد، هر اتفاقی که میفته ...تو میگذرونی و دوباره سر پا وای میستی!میدونی میخواستم چی بگم؟ میخواستم بگم این ربطی به این نداره که من قوی هستم یا نه. ربط به این که داره که خب؟ زندگی همینه دیگه. ما انتخاب نکردیم که کجا و با چه شرایطی متولد بشیم، انتخاب نکردیم که چه شرایط و امکاناتی برای رشد و زندگی کردن داشته باشیم، نمیتونیم همه ی روزو بشینیم غصه ی چیزایی رو بخوریم که باهاشون متولد شدیم و با ایده ال هامون نمیخورن...میدونید؟! من معتقدم که یه چیزایی دست ما نیست اره، ولی تو همون وضعیت موندن دست ماست. من قبلنا خیلی گریه میکردم. وقتی که یه ناملایمتی از یه جایی می رسید، وقتی دبیرستانی بودم، حساس بودم ولی الان..حس میکنم که یه چیزی من رو نگه میداره و اون امیده.شاید که حرف زدن از امید و روز های روشن، خیلی کلیشه ای باشه. ولی میدونید؟ همینه که من رو سرپا نگه میداره. همینه که نمیتونم...وقتی که داغونم، وقتی که خسته ام، وقتی که بریده ام، تایم زیا جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4shiningskyb بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت: 0:22

ستاره ی ِ قطبی من، راه رو بهم نشون بده. روشن ترین راه هارو . روشن ترین راهی که برای من مقدر شده. اونقدر نشونه ها برام روشن و پررنگن، اونقدر که هروقت دست کشیدم از همه چی، به روز نکشیده که به راه برگشتم، میدونی؟ من شرمنده ی ِ تو میشم ستاره جان اگر ...با این همه راهی که نشونم میدی، باز بیراهه برم.به خاطر نفس و روح ِ زندگی، به من کمک کن! من..یاد گرفتم که تو زندگی ، فقط خودم پشت خودم باشم! اما الان...بهت نیاز دارم ستاره جان! بهت نیاز دارم ...نکنه که یهو خاموش بشی، روشن بمون و راه رو نشونم بده... و برای من...سرانگشت و اشاره ای از ستاره ی آسمانم بس...  جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4shiningskyb بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت: 0:22

به یه نتیجه ای رسیدم و اون اینه که نباید از رویاهات، آرزو هات و اهدافت با آدما حرف بزنی. بعضی چیزا بکرن و باید بکر بمونن و بعضی چیزا قابل تقسیم کردن هستن. مثلا من اعتقاد دارم که شادی قابل تقسیمه. تو وقتی شادی هات رو قسمت میکنی، اونا چند برابر میشن. مثلا تنها دلیلی که من هنوز حضور دارم تو یه محیط پر حاشیه ای مثل اینستگرام اینه. وقتی که شادی هات رو منعکس میکنی، احساس میکنی که اونا چند برابر شدن!ولی بعضی چیزا بکر هستند! مثل همین آرزو ها و رویا ها. وقتی که درموردشون با بقیه حرف میزنی، این قضیه از یه طرف بهت کمک میکنه که برات یاداوری بشه و انگار یه جور دیگه بلند تر صدای خودت رو بشنوی . ولی از یه طرف دیگه هم بده.بده چون وقتی که درموردشون حرف میزنی، دیگه بکر نیستن! بار ِ انرژی ذهنی آدمای دیگه روش سوار میشه. آدمای دیگه سعی میکنن طرز فکرشون رو روی ِ حرفای تو سوار کنن. چه دوست باشن چه دشمن، این قضیه طبیعیه! انرژی اونا جذب رویاها و آرزو هات میشه و بعد یهو به خودت میبینی و میای ازش دلسرد شدی! دیگه اون انرژی قبلو نسبت بهش نداری...یا باوری نداری که میتونی! میدونید؟من معتقدم که ادما با جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4shiningskyb بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت: 0:22

پ.س عزیزفی الواقع میخواستم چند جمله ای اینجا برایت بنویسم. کاش میتوانستم این هارا به خودت بگویم! اما میدانی؟ حقیقتا از واکنش تو میترسم و از قضاوتی که در ذهنت درباره ی جمله هایم میکنی. میدانی قبلا تصور میکردم که تو صادقانه بودن ِ جملات مرا می فهمی. این که هرچه میگویم بی قصد و منظوری و با محبت از اعماق قلبم برای توست، ولی الان شک دارم. الان در گیر و دار ذهنی هستم که مبادا گمان کنی که قصد دیگری از گفتن این جملات دارم و خودم هم نمیدانم این مرض از کجا به من سرایت کرده. نمیدانم که نیشخند ِ نصفه نیمه ای که در مقابل من به صورتت داری، ناشی از چیست. ایا در ذهنت کودکانه های مرا به سخره گرفته ای ، یا از محبت ِ خالصانه ام دچار سو تفاهم شده ای یا هرچیز دیگری...اما به هر حال، حالا که نمیتوانم این هارا به تو بگویم،  پس اینجا می نویسم. اینجا که احتمال وقوع خوانده شدنش توسط تو  به منفی سه درصد هم نمی رسد، پ.س عزیزمیدانی چه چیزی مرا سر پا نگه داشته و به جلو هول میدهد؟! باوری که خودم به خودم نداشتم و تو به من داشتی!وقتی که بی پناه و کوچک بودم و نمیدانستم که با زندگی ام چه کنم جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4shiningskyb بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت: 0:22

همیشه همینطوریه. ذات آدما اینطوریه. یه چیزیو با همه ی وجود میخوان...با همه ی وجود! بعد وقتی بهش میرسن میبینن اونقدر براشون جذابیت نداشته. ولی یه وقتایی هم هست که آدم یه چیزیو با همه ی وجود میخواد، با همه ی وجود! ولی بعد...وقتی اون چیز تو زمان مقرر خودش اتفاق نمیفته، دیگه یهو از چشم ادم میفته. دیگه ارزششو از دست میده. آدم به خودش میاد و میبینه که دیگه اون چیز رو نمیخواد . حالا هزاری هم که اون با بالاترین کیفیتش به دست اومده باشه، وقتی دیگه زمانش گذشته، وقتی دیگه اون حال و هوا رو برای ادم نداره...دیگه ارزشی نداره. چیزی که تو زمانی که ادم میخواد اتفاق نیفته، اتفاق افتادنش بعدا معمولا حداقل نمیتونه من رو خوشحال کنه!انتظار نداشته باشید وقتی، یه چیزیو تو زمان خودش به افراد نمیدین، یا حتی ازش میگیرین، مدت ها بعد بیاید و دو دستی تقدیمش کنید و بعد، بپره بغلتون کنه و ماچتون کنه و از ته دل خوشحال بشه براش!گاهی وقتا اگر هم این کارو انجام بده، فقط برای اینه که صرفا نخواد دل شمارو بشکنه.وگرنه بعضی چیزا، واقعا اگر تو زمان خودش اتفاق نیفتن، بعدا دیگه هیچ ارزشی برای ادم ندارن. جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4shiningskyb بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت: 0:22

به نظر من مستقل بودن برای یه زن خیلی مهمه. یکی از چیزایی که تو یه ازدواج خیلی اهمیت داره این قضیست. حتی یکی از مسایلی که باعث میشه مرد جایگاه خودش رو متوجه باشه و تقی به توقی میخوره فکر نکنه که زنش به خاطر این که بهش احتیاج مالی داره باید تحملش کنه ، این قضیه مستقل بودنه!مثلا یکی از قولایی که من تو زندگی به خودم دادم همینه. که تا وقتی دستم تو جیب خودم نرفته و یه حقوق ثابتی پیدا نکردم به هیچ وجه ازدواج نکنم. حتی اگه مطمان باشم که طرف مقابل عاشق ترین مرد دنیاست که صد در صد بهم قول بده که نباید نگران چیزی باشم. ولی استقلال مالی، برای یه خانوم استقلال شخصیتی هم میاره. حتی اگه با باشعور و فهم ترین مرد ایرانی که نه اصلا امریکایی ازدواج کنی، اگر استقلال مالی نداشته باشی، همیشه یه حس مزخرف بد هست که باید برای ِِ خواسته های کوچیکت از یکی دیگه پول بگیری حتی اگه اون ادم پدر بچه هات باشه و مثل بقیه خانوما بخوای به جمله ی " وظیفشه" قضیه رو رد کنی.اگر استقلال مالی داشته باشی...استقلال شخصیتی داری! و این چند روز دور و برم اتفاقایی افتاده که روز به روز بیشتر متوجه میشم که هرگز تا ا جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4shiningskyb بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت: 0:22

میدونید،من معتقدم هرکسی تو زندگیش ، از وقتی که به دنیا میاد، بار ها و بار ها ازمایش میشه تا به اون کمال یا پختگی برسه. هرکسی به یه شکلی رنج میکشه و یه اهریمن داره که قراره با اون اهریمن فریفته بشه..فریفته بشه و ازمایش بشه و اهریمن هرکس به یک شکله!میدونیدکدوم قسمت ماجرا واقعا دردناکه؟ کدوم قسمت ماجرا واقعا ازار دهندست؟! اون لحظه ای که می فهمی...میفهمیاهریمن زندگیت، عزیز ترین ادم زندگیته. یعنی که تو قراره با اون ازمایش بشی...بارفتارای اون زجر بکشی...به خاطر اون عمیق ترین درد ها رو از طرف خودش تحمل کنی...عمیق ترین اسیب هارو ازش ببینی، ولی دوستش داشته باشی و برات عزیز باشه!اینطوری..تو نمیتونی مثل اهریمنای زندگی بقیه ادما، به اهریمن زندگیت سنگ بزنی..نمیتونی بکشیش و احساس کنی که یه قهرمانی، ازش اسیب میبینی..اما سعی میکنی سرپا واستی ...ازش اسیب میبینی ...ولی نمیتونی بهش اسیب برسونی ..ازش اسیب میبینی..ولی نمیتونی باهاش بجنگی و غول حزن و غم رو زمین بزنی...ازش اسیب میبینی و ...نمیتونی برنده باشی...!چون..دوستش داری.دردناکه... جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4shiningskyb بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت: 0:21

پ.س عزیزاین کار ها را نکن لطفا!من حساس تر از انم که رفتار تو را به دل نگیرم. با من مهربان باش. همانطور که همیشه بوده ای. همانطور که همیشه دلم به تو خوش بود و به همه میگفتم که نگرانی ای ندارم تا وقتی تو پشتوانه ی من هستی و تو که قول داده بودی که تا اخر این مقاطع تحصیلی کنارم باشی. پ. س عزیزتو را چه شده؟ چرا تا میایم شکوفه کنم، شکوفه هایم را می پلاسانی؟ تو که اهل  شکوفایی بودی. نکند که اشتباه فهمیده بودم؟ نکند که تو انچیزی که من فکر میکردم نبودی؟ نکند که دوباره در شناخت ادم ها دچار اشتباه عمیقی شده باشم؟پ.س عزیزاین کار هارا نکن لطفا!نقاب ِ خشم ، بی تفاوتی و این رفتار ناپسندی که بر چهره ات زده را در بیاور. ذوق مرا چرا می پلاسانی؟!پ.ن:لعنت به همه ی 33 صفحه کدی که نوشتم...:| جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی...ادامه مطلب
ما را در سایت جایی نزدیک ِستاره ی ِ قطبـی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4shiningskyb بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت: 0:21